«و......فلاتقل لهما اٌفٍ و لا تنهر هما و قل لهما قولاًٍ کریماً»
یک سنگ ریزه، از اسمش پیداست:
یعنی ریز است، ناچیز است.
اما همین سنگ اگر در جوراب یا کفش ات باشد.
تو را از رفتن و حرکت باز می دارد.
بعضی چیز ها ریز است ناچیز است.اما
انسان را از حرکت در راه خدا و به سمت خوبی ها باز می دارد.
یکی از آنها نامهربانی نسبت به پدر و مادر است،
هر چند کم باشد و در حد گفتن اُف باشد.
این خواست خداست: به پدر مادر اُف هم نگو.
خدایا به پدرم زیباترین لحظه ها رو نصیب کن.
که به خاطر من زیباترین لحظه ها رو تو زندگیش از دست داد.
« با خدا همه چیز ممکن است »
* * * * * *
«کمک به نیاز مندان را در گمنامی و بدون انتظار قدر دانی به اجرا گذارید.
این کار را مشغله فکری خود قرار دهید.»
* * * * * *
«هر وقت که دچار وسوسه می شوید که دست خود را بسته دارید و کم بدهید،
عکس آن رفتار کنید و دست خود را بیشتر باز کنید و بیشتر ببخشید.»
* * * * * *
امام صادق علیه السلام:
مایه ی زینت ما باشید، نه مایه عیب ما.
* * * * * *
امام صادق علیه السلام:
کسی که دوست دارد بداند آیا نمازش پذیرفته شده یا
نه ، با تامل بنگرد
که آیا نمازش او را از فحشا و منکر باز داشته؟
((یا اًیّها الّذین امنوا اثّقوا اللّه حقّ تقاته))
آب، گواراست و صدای آب خم آرامش بخش است،
اما آبی که زلال باشد،
و گر نه آب گل آلود نه گوارایی دارد و نه آرامش میبخشد،
من و تو هم مثل آبیم،
اگر صادق باشیم، دیگران در کنار ما به آرامش می رسند
و در کنار ما راحت وآسوده اند
وگر نه مایع رنج آنها خواهیم بود.
وچیزی که آدم را زلال و تصفیه می کند تقواست،
تقوا یعنی، نا مردی نکن!
بی انصاف نباش!
حرف کسی را پیش دیگری نبر!
حرف کسی را پیش کسی نزن!
این خواست خداست: با تقوا باش.
تو را می خواهم ودانم که هرگز به کام دل در آغوشت نگیرم
توئی آن آسمان صاف و روشن من این کنج قفس، مرغی اسیرم
ز پشت میله های سردو تیره نگاه حسرتم حیران به رویت
در این فکرم که دستی پیش آید و من ناگاه گشایم پر به سویش
در این فکرم که در یک لحظه غفلت از این زندان خواموش پر بگیرم
به چشم مرد زندانبان بخندم کنارت زندگی از سر بگیرم
در این فکرم من و دانم که هرگز مرا یاری رفتن زاین قفس نیست
اگر هم مرد زندان بان بخواهد دگر از بهر پرواز نفس نیست
ز پشت میله ها هر صبح روشن نگاه کودی خندد به رویم
چو من سر میکنم آواز شادی لبش با بوسه می اید به سویم
اگر ای آسمان، خواهم که یک روز از این زندان خامش پر بگیرم
به چشم کودک گریان چه گویم ز من بگذر که من مرغی اسیرم
من آن شمعه که با سوز دل خویش فروزان میکنم ویرانه ای را
اگر خواهم که خواموشی گزینم پریشان میکنم کاشانه ای را
خیلی سعی میکنم آروم باشم ، یه بارمیشه یه بارم... اما دارم رو خودم کار میکنم، میدونم شاید راجع به من فکرهای زیادی بکنن که از نظر من مهم نیست، تنها کسی که باید برای هر کس مهم باشه خودشه. حال خوبشه.
خوبم الان
از خودم راضیم
همه رو دوست دارم
و فکر میکنم همه منو دوست دارن
هیچ کس بد نیست. واقعاً بد نیستیم.
به خودمون فکر کنیم.
سعی کنیم حال خوبی داشته باشیم، و به حال خوب بقیه کمک کنیم. (s.m)
او در تاریخ 15 دی ماه سال 1313 در امیریه تهران بدنیا آمد.